به نام بهترین
از شش ماهگی تا 20 سالگی بطور خلاصه (قبل از شروع مطلبم دو مورد رو ذکر میکنم)
1- متن زندگینامم رو 4 مهر 1401 نوشتم و در صفحه فیسبوکم منتشر کردم.
2- معجزه دوم و سومی که در این متن ذکر کردم ماله بعد از شکست خودن وبلاگم بود و وبلاگم درحال سقوط آزاد بود (توی مطلب قبلی بخشی از زندگیم رو بازتر کردم که توی این مطلب اشاره کمی بهش شده)
رضا رفیعی دوست هستم یک دهه هفتادی، ششماهه بودم مشکل تنفسی پیدا کردم خانواده بردنم بیمارستان قائم مشهد، دکتر گفت با یک عمل ساده مشکل حل میشه، من توسط دکتر بذرافشان در بیمارستان قائم مشهد عمل شدم، عمل موفقیت آمیز بود و باید یک شب تحت مراقبت میبودم، گلوم رو گهگاهی خلط میگرفت که باید با دستگاهی اون خلطها رو از گلوم برمیداشتن، شب بعد از عمل پرستار مراقب من خوابش میبره و خلط گلوم رو میگیره، مادرم میره به پرستار میگه، پرستار خواب آلود میاد با یک سبد پر از آمپول یکی رو شانسی بهم میزنه زمانی که سرنگ رو تزریق میکنه تنفس من بطور کامل قطع میشه و بدن من کمکم به رنگ سیاه درمیاد 15 دقیقه زمان میبره تا دکتر میاد بالای سر من و من رو احیا میکنه و به پرستار میگه چی زدی اونم مکررا میگه کم زدم کم زدم، تا 4 ساعت به من نفس مصنوعی میدن و بعد از 4 ساعت میتونم خودم نفس بکشم اما با دست و پایی چنگ شده (هرچیزی بهش هوا نرسه جمع میشه) بیشتر عصبهای حرکتی تعادلی من از بین میره، خانواده من هم دهه هفتاد نه علم چندانی داشتن نه میدونستن چی شده، دکتر بذرافشان به خانواده میگه این چنگ شدگی طبیعی هست و با ماست مالی یا بهتره بگم ماله کشیدن اشتباه پرستار رو عادی جلوه میده 4 ماه بعد که این چنگ شدگی خودش رو بیشتر نشون میده، خانواده، من رو میبرن دکتر عمومی، دکتر میفهمه چی شده اما کار از کار گذشته خانواده میرن پروندم رو بگیرن با دکتر بذر افشان بحثشون میشه و پرستاری هم که به من آمپول تزریق کرده نیست، پروندم رو میگیرن میبرن جای یک دکتر دیگه و اون میگه آمپول اشتباهی تزریق شده، خانوادم پرونده رو همونجا میندازن و میخوان بیان بیرون دکتره میگه پرونده رو ببرین خیلی لازمتون میشه خانواده منم چون عصبانی بودن پرونده رو نمیبرن، پرونده معلوم نیست کجا بایگانی شده!
گذشت تا 9 ساله شدم و از اونجایی که خیلی ذهن خوبی داشتم و علاقه زیادی به مطالعه، خانواده من رو در مدرسه عادی ثبتنام کردن 3 سال اول رو بدون معلم و توی خونه درس میخوندم و فقط برای امتحانات میبردنم مدرسه، سهسال بعدی رو آموزش و پرورش و بهزیستی خودجوش بهم کمک کردن و هفتهای دوبار (دو ساعت) بهم معلم خصوصی میدادن، دوم راهنمایی به بعد بهدلیل تعصباتی بودن خانواده اجازه ندادن معلم بیاد خونه و گفتن اگر میتونی همینجوری ادامه بده نمیتونی به ما مربوط نیست، من دوم راهنمایی رو بدون معلم با معدل خیلی خوبی قبول شدم!
سهماه تعطیلی شد رفتیم خونه دایی پدرم، پدرم به من گفت میخوام مشورت بگیرم که ادامه تحصیل بدی یا ندی!
من هم اون زمان هنوز قدرت تصمیمگیری رو نداشتم، دایی پدرم گفت رضا درس بخونه که چی بشه؟ به دانشگاه که برسه باید بره شهر دیگه درس بخونه که نمیتونه، گیریم که تونست مشکل دستشویی رفتن رو چهجوری میخواد حل کنه؟ بعد از اون روز پدرم به من گفت سال آخری هست که به مدرسه میفرستمت بعدش باید ترک تحصیل کنی.
معدل من از کلاس اول دبستان تا دوم راهنمایی با تمام محدودیتهایی که داشتم همیشه بین 18 تا 20 بود اما سال آخر با ناامیدی، بدون معلم و… درسم رو ادامه دادم و معدلم شد 15 و خوردهای.
چند سال قبل از ترک تحصیل اجباری، پدرم یک کامپیوتر خیلی ضعیف برای برادرم خرید که باهش بازیکنه من هم روزی یک ساعت اجازه داشتم با کامپیوتر بازیکنم اما من از 8 سالگی عاشق تکنولوژی بودم عاشق این بودم که از گوشیها سردربیارم از همون 8 سالگی با اینکه خودم گوشی نداشتم هرگوشی توی فامیل خراب میشد اسم من میومد وسط ماجرا بخاطر همین من به جای بازیکردن با کامپیوتر همیشه یک کارت اینترنت دایل آپ با عیدیهایی که پسانداز کرده بودم، میخریدم و میرفتم اینترنت، چند هفته که گذشت با چندین دوست اینترنتی آشنا شدم برای یک نفر چندین ماه رایگان کار کردم بعد از اون با یک دوستی آشنا شدم که بهم چندتا کار میداد ماهانه براش انجام بدم در عوض ماهی 15 هزار تومان میداد اولین درامدم از اینترنت 15 هزار تومان بود که همش خرج اینترنت میشد رفتهرفته درآمدم بهقدری شد که میتونستم پسانداز هم داشته باشم در اون زمان، هم درس میخوندم هم کار میکردم البته روزی یکساعت واقعا زمان کمی بود، کمکم نصف کامپیوتر رو از پدرم خریدم و میتونستم روزی سهساعت با کامپیوتر کار کنم و بعد تونستم نصف دیگه رو بخرم کامپیوتر کامل مال خودم شد درآمدم هم رفت بالا چون میتونستم بیشتر با کامپیوتر کار کنم اینترنتم رو از دایل آپ به ADSL تبدیل کردم، پدرم هم همیشه مخالف کارهای من بود و میگفت وقت و پولت رو داری هدر میدی بشین روزی یکساعت بازیکن بقیه روز رو بخور و بخواب.
گذشت تا به اجبار ترک تحصیل کردم، زمان ترک تحصیل درآمد ماهانه من 50 هزارتومان بود که بخش زیادیش هزینه اینترنت ماهانه من میشد، اولین ریسک مالی رو اونجا انجام دادم (ناگفته نمونه من همیشه چندین کار رو همزمان انجام میدادم از اول، یعنی هم درس میخوندم هم کامپیوتر رو با آزمون و خطا تنهایی یاد میگرفتم هم کار میکردم و درآمد اندکی داشتم که هزینه اینترنتم میشد و هم وبلاگ داشتم) ریسک من اونجایی بود که توی محلهمون همه همسایهها پول میگذاشتن رویهم و ماهی دو نفر به قیدقرعه پولهای جمع شده رو برمیداشتن تا مشکلاتشون رو حلکنن و یکسال زمان داشتن اون پول قرعهکشی رو برگردونن (هر ماه مقداری رو باید برمیگردوندن) منم پشتیبان مالی که نداشتم یک کار بدون امنیت شغلی بود، ریسک کردم در یکماه دو اسم توی قرعهکشی نوشتم و توکلم فقط به خدا بود تصمیم داشتم با اون پول وبلاگی که داشتم و صفحه اول گوگل بود رو فعالتر کنم و اگه شد از سایتهای دیگه تبلیغ بگیرم و پولدار بشم، معجره اول این بود که بعد از 4 ساعت و 15 دقیقه زنده موندم، معجزه دوم این بود که هر دو اسم، توی یک قرعهکشی به نام من در اومد! خیلی خوشحال رفتم که شروع کنم وبلاگم رو بسازم اصلا خبر نداشتم معجزه سوم در یک قدمی من هست!
تصمیم داشتم بخشی از مطالب سایت آیتیرسان رو کپی یا بازنویسی کنم داخل وبلاگم، چون سایت آیتیرسان رو از اول دنبال میکردم و خیلی مطالبش خوب بود، سایت آیتیرسان چندین نویسنده داشت که من عاشق نوع نوشتن دو نویسندش شده بودم امیدبکتاش و پیمان گلکار.
با اینکه سایت آیتیرسان انتهای صفحه سایتش نوشته بود کپی مطالب با ذکر منبع بلامانع است اما وجدان من اجازه همچین کاری رو نمیداد که بدون اجازه کپیبرداری کنم چون تصمیم داشتم تمام مطالب روزانه سایت آیتیرسان رو بازنویسی و کپیبرداری کنم (اون زمان مثل الان خیلی پر انرژی بودم) چون ننوشته بود میتونم همه مطالب رو کپی کنم من هم تصمیم گرفتم به مدیریت سایت آیتیرسان ایمیل بزنم و رضایتش رو بگیرم، درحال نوشتن ایمیل بودم، دلم گفت رضا، تو که بهشون ایمیل میدی، چند سالم هست توی اینترنتی، مهارتهات رو آخر ایمیل بنویس شاید اجازه دادن باهشون همکاری کنی!
منم همینکار رو کردم، جواب ایمیل اومد مدیر آیتیرسان هم اجازه داده بود کپیبرداری و بازنویسی رو انجام بدم و هم سوالات بیشتری در مورد مهارتهام کرده بود منم جواب ایمیل رو دادم روز بعد مدیر آیتیرسان بهم پیام داد و گفت یکماه آزمایشی مشغول کارشو من خیلیخیلی اون روزا خوشحال شدم، اونقدر خوشحال که اصلا چک نکردم و نپرسیدم اسم مدیر سایت آیتیرسان چیه! یکماه گذشت بعد از یکماه فهمیدم وای خدای من اسم مدیر سایت پیمان گلکار هست! کسی که عاشق نوع نوشتنش بودم و فکر میکردم یک نویسنده محصل هست، یهو مدیر از آب در اومد دقیقا مثل توی فیلما، من اون زمان بیشتر دنبال کار بودم با خودم میگفتم حتی حاضرم رایگان کار کنم برای آیتیرسان و دیگران تا بیشتر یادبگیرم اگرم حقوقی درکار بود حدس میزدم مثلا حقوق من که 50 هزارتومن هست، حقوقی که میگیرم شاید 60 هزارتومن باشه (اگر آیتیرسان استخدام میشدم باید کار اولم و وبلاگم رو ول میکردم چون زمان نبود دو کار رو همزمان انجام بدم) اما همون اولینماه مدیر سایت آیتیرسان به من یک حقوقی داد که نزدیک بود بال دربیارم و اشک توی چشام جمع شد اون حقوق 500 هزار تومان بود با اون حقوق تونستم 90% چیزای ضروری کارم رو به راحتی بخرم و پول قرعهکشی رو برگردونم تا برسه به دست کسی که نیاز داره و در آخر با خودم گفتم دیدی رضا دیدی تلاشهات نتیجه داد دیدی.
از اول، همه با من مخالف بودن همه! میگفتن از اینترنت چیزی در نمیاد پول و وقتت رو الکی هدر میدی انتظار داشتن مثل یک معلول بخورم و بخوابم و توی همون جایگاه پایین بمونم.
من از اول دستم توی جیب خودم بوده، روی پای خودم واستادم و از مفت خوری و بیکاری متنفر بودم و هستم کلی هم تلاش کردم و زحمت کشیدم تا به این جایگاه رسیدم.
البته متن بالا از شش ماهگی تا 20 سالگی من هست شاید یک روزی ادامه این مطلب رو نوشتم فعلا برای آشنایی با من کفایت میکنه. بعد از معجزه سوم پیشرفتم 1000 برابر شد!

همین که رضا رفیعی دوست نوشتههای آدم رو دوست داشته باشه خودش خیلیه😀، امیدوارم همیشه موفق باشی و با این حجم تلاش و امیدواری که میبینم میدونم حتماً و قطعاً موفقتر خواهی شد.
❤❤❤😍😍😍