بهنام بهترین، بهنام رفیق، بهنام آموزگار
سال 1403 برای من چگونه گذشت | از اضطراب تا آرامش
امسال دیگه دل و ذهنم درگیر نیستن که بنویسم یا ننویسم، با کمک دوستانم به یک صلح پایدار رسیدم.
قبل از این که دست به کیبورد بشم مطلب (سالی که گذشت ۱۴۰۲ چه گذشت) رو مطالعه کردم، هم افتخار کردم که در چه شرایطی اون مطلب رو نوشتم و هم خندیدم به بعضی دغدغههام 🙂
سال 1403 هم سال خیلی خوبی بود هم سال خیلی بدی چون دوست ندارم دل کسی بشکنه حتی کسانی که دلم رو شکستن، خلاصه اما عمیق مینویسم، در این سال کسی که سالها حمایتش کرده بودم تا به جایی برسه، بعد از رسیدن به جایگاه و خوشی موقتی، هورمونهاش بالا و پایین شد و یادش رفت کیه و من چه کسی هستم، حرفاش، قولهاش و… یادش رفت و تبدیل شد به یک آدم دمدمی مزاج! من هم فقط سکوت کردم و ازش دور شدم، حقیقتا ازش انتظار یا درخواستی نداشتم و از این هم ناراحت نبودم که چرا حمایتش کردم، تنها چیزی که ناراحتم کرد فراموشی حرفاش بود، آدم چقدر میتونه سست و کم عنصر باشه که با کمی تغییر در هورمونهاش فکر کنه برای خودش کسی شده! من در سکوت و اضطراب بودم در همین زمان یک عزیزی اصرار کرد که چرا ساکت و ناراحت بهنظر میام، منم بهش چرایی ماجرا رو گفتم، ایشون گفت چه آدم بدی بوده مطمئن باش من در خوشیهام فراموشت نمیکنم و در الویت خواهی بود، فقط دو سه ماه گذشت همین فرد، یک خوشی براش پیش اومد و کلا منو که هیچ خودش رو هم فراموش کرد و از خودبیخود شد! شما که داری این مطلب رو میخونی احتمالا منو میشناسی که از هیچکسی انتظار ندارم تنها چیزی که برام اهمیت داره (حرف) هست چون خودم پای تمام حرفام میمونم و فراموش نمیکنم چه چیزهایی گفتم و الان از هرکسی که با من در ارتباط هست بپرسید تایید میکنه که (رضا توی عمرش قول نداده و قسم نخورده چون حرفش سند تک برگ طلایی هست) من از آدمای سست و کم عنصر که برده هورمونهاشون هستن خوشم نمیاد، حمایت تنها مالی نیست میتونه همه جانبه باشه!
نتیجه سکوتم چی شد؟ الان هر دو مورد بالا خوشیهاشون تموم شده و دنبال اون حجم از حمایتی که از من دریافت میکردن هستن و متاسفانه پیدا نمیکنن، من براشون بد نخواستم که هیچ از خدا خواستم همیشه شاد باشن چون من درسم رو پاس کردم.
بخش عاطفی
من سال گذشته در مطلبم گفتم در بازه زمانی 22 سالگی تا 1402 به 4 نفر درخواست آشنایی دادم و اونا لطف کردن درخواستم رو رد کردن و بازم اگر از کسی خوشم بیاد بهش درخواست میدم، بعد از این موضوع نمیدونم چرا بعضی دخترا گارد گرفتن! شاید فکر کردن بهم بگن سلام، من بجای سلام میگم با من ازدواج میکنی خخخ، دوست دارم یک چیزی رو روشن کنم برای همه، 1- من کلی دوست و همکار خانم دارم به اندازهای که شما تصورشم نمیکنید 2- چهارچوبها و خط کشیهای بسیار سختگیرانهای برای خودم و طرف مقابل دارم که هر کسی نمیتونه از این فیلترها عبور کنه، یادمه با یکی از دوستان دخترم داشتم درمورد خط کشیهام صحبت میکردم، از تعجب قفل کرده بود و بهم گفت اصلا به ظاهر و رفتارت نمیاد اینجوری جدی صحبت کنی کمرم شکست! اون چهار عزیزی هم که بهشون درخواست دادم اصلا اجازه ندادن حرف بزنم، ظاهر رو دیدن و گفتن نه، وگرنه اجازه آشنایی میدادن اونا هم قفل میکردن که چه گوهر پنهانی درون من هست! این از شفاف سازی.
باید بگم من در سال 1403 بهقدری کار داشتم و سرم شلوغ بود، فرصت نکردم به کسی توجه کنم و درخواست آشنایی بدم، حقیقتا من یک بازه زمانی قرار میدم برای چیزی که دوست دارم و براش تمام تلاشم رو میکنم، اکثرا موفق میشم ولی اگر نشه، سوزنم گیر نمیکنه و ولش میکنم.
همینجا اعلام میکنم دیگه خیلی دنبال عشق و ازدواج نیستم چون ملاکها و خط کشیهام رو تغییر دادم، داستان کمی برعکس شد و از این به بعد هرکسی از من خوشش میاد درخواست بده و مطمئن باشه اجازه آشنایی رو بهش میدم.
یک پسر جوان و مهربان و تلاشگر و خوشتیپ مگر از زندگی چی میخواد؟ یک شغل خوب، یک ذهن خوب و یک یار خوب!
خیلی دوست داشتم توی بازه 20 الی 30 سالگی یک یار خوب و پایه پیدا کنم تا باهم پیشرفت کنیم و زندگی مدنظرمون رو دوتایی بسازیم، درسته نمیتونستم راه برم اما خیلی چیزا داشتم و دارم که دیگران ندارن، خوشحالم و به خودم افتخار میکنم که تلاشم رو کردم، حالا که نشد و زندگی رو دارم تنهایی میسازم یارم هم باید خودساخته و هم لول من باشه.
بخش دوستی
در سال 1403 رفیقم یک هدیه بسیار ارشمند بهم داد (اکانت پرمیوم یکساله تلگرام) که یک داستان پشتش هست در مطالب بعدی توضیح میدم.
در این سال 30 انسان جدید به دوستانم اضافه شدن که همه لول بالا و فهمیده هستن و دارم ازشون یاد میگیرم.
مثل همیشه سه حامی بسیار قدرتمند پشتم بودن که ازشون بینهایت ممنونم، 1- بهترین 2- رفیقم 3- آقای تشکر.
در این سال برخلاف سال 1402 تولدم رو همه یادشون بود، استوریها و تبریکات خیلی زیادی دریافت کردم ولی الان که فکر میکنم سال 1402 الکی ناراحت شدم ما همهمون کلی دوست داریم و اگر بخوایم هر سال یادمون باشه و به همه تبریک بگیم باید کار و زندگیمون رو رها کنیم!
بخش کاری
من در سال 1403 بطور دقیق 1.8 ترابایت صرف فیلم، آموزش، و کار کردم که شرکت تکنت رتبه اول و شرکت مخابرات رتبه دوم در مصرف رو داشتن، کار پاره وقتی که سال 1402 قبول کردم رو به دلیل اینکه خیلی سرم شلوغ شده بود و ممکن بود در کار کمکاری کنم ازش انصراف دادم.
میانگین زمان کاری من در سال 1403 تقریبا روزی 17.5 ساعت بوده.
بخش درمانی
هرکی از جاش بلند میشد بهم میگفت تو توی خونهای از بیرون خبر نداری، تو توی جامعه نیستی که بدونی چیبهچیه، تو نمیدونی و… آخر سال بود، دیگه کشش نداشتم چندین مسئله رو داشتم تحمل میکردم، فشار کاری هم بهکنار، غمها و سختیهای گذشته هم بود که خنثی و کمی با کتابها درمان کرده بودمشون، یک هفته جستجو کردم تا یکی از بهترین روانشناسان ایران رو پیدا کنم، موفق شدم، جلسه رزرو کردم و بهش گفتم با من رو راست و جدی صحبت کن و اگر بیماری دارم بدون تعارف بهم بگو! تقریبا دو ماه جلساتمون بهطور فشرده طول کشید و اون چیزایی که برام دردناک غم انگیز بود بهش گفتم، بهم گفت: رضا تو بهترین کارها رو در زمان خودش انجام دادی، کمتر کسی در اون شرایط سربلند از ماجرا بیرون میاد، تو جواب تمام سوالاتت رو داری و جوابات کاملا درسته تو فقط سوال میکنی که بدونی درستتر از جواب خودت جوابی هست یا نه، رضا تو اصلا بیماری نداری فقط و فقط کمی به خودت سخت گرفتی (من انتظار داشتم حداقل یک بیماری دوقطبی چیزی ازم در بیاد اما روانشناسم تایید کرد که از نظر روانی سالمم حتی بهم گفت همین که اومدی جلسه مشاوره خودش ثابت میکنه از خیلیا جلوتری) همینجا از روانشناسم بینهایت تشکر میکنم و تا زمانی که نفس در سینه دارم مدیونشم (ضمنا من دوست روانشناس هم دارم اما چون میخواستم دوستیمون باعث نشه بعضی چیزا رو بهم نگه رفتم یک روانشناس که اصلا منو نمیشناسه پیدا کردم)
بخش سفر
من در سال 1403 فقط یک سفر داشتم، عروسی یک عزیزی بود که خیلی برام عزیزه و در مطالب بعدی میگم بهم چی گذشت، بجز این عروسی جای دیگهای نرفتم و تنها توی اتاقم مشغول کار و تلاش بودم.
بخش خرید
من در سال 1403 چیزهایی که نیاز داشتم رو خریدم 1- لپتاپ 2- کتری برقی 3- هدفون 4- تلویزیون 43 اینچ با میزش برای مانیتور کردن صفحه لپتاپ.

و در پایان شاید بگید اضطرابش کجا بود؟ وقتی حواست به یکی باشه و حمایتش کنی بعد یهو رنگ عوض کنه مضطرب میشی، امیدوارم هیچکسی تجربش نکنه، مواردی که نوشتم از همش عبور کردم و درساشو پاس کردم و دلیل اینکه این مطلب رو سه ماه دیرتر منتشر کردم یکی مشغله زیاد بوده و یکی اینکه منتظر جواب چند سوال از سمت دوستانم بودم.
امیدوارم همیشه شاد و موفق در کنار کسانی که دوستشون دارید از ته دل بخندید 🙂


