دریافت مدرک طلایی افترافکت

دریافت مدرک طلایی افترافکت | درود بر هالیوود بالیوود و نالیوود

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق و به‌نام آموزگار

دریافت مدرک طلایی افترافکت | درود بر هالیوود بالیوود و نالیوود

(مدرک در انتهای مطلب قرار داده شده) داستان از اونجا شروع میشه که من یک کامپیوتر خانگی ضعیف داشتم و وقتی سایت‌ها رو باز می‌کردم بنرهای تبلیغاتی زیبا و متحرک توجهم رو جلب می‌کرد، منی که هیچی بلد نبودم همون دوران با خودم گفتم، یعنی روزی میرسه که منم بتونم یک بنر متحرک زیبا بسازم؟ روز بعدش تحقیق کردم که این بنرها با چی ساخته میشه، فهمیدم در اصل اصلش با افترافکت میشه بنر متحرک حرفه‌ای ایجاد کرد، با خودم گفتم افترافکت چیه؟ اونجا بود که متوجه شدم شرکت ادوبی بجز فتوشاپ چندین نرم‌افزار تخصصی دیگه هم عرضه کرده!

با این که پول چندانی نداشتم و اینترنت ماهانه‌ای که می‌تونستم بخرم محدود بود، رفتم افترافکت رو دانلود کردم، حجمش کمی برام بالا بود، روی کامپیوتر نصبش کردم، زمان باز کردن نرم‌افزار کامپیوتر بیچاره من اوردوز کرد 🙂 فن کامپیوتر بشدت سرعت گرفت و کلا هیچ دکمه و کلیدی کار نمی‌کرد 🙂 هیچی دیگه مجبور شدم دست به دامن دکمه ری‌استارت کیس بشم، حالا مهندسین کامپیوتر نیان نگن با دکمه‌های ترکیبی می‌تونستی ری‌استارت کنی 🙂 چون اولا من اون زمان هیچی بلد نبودم کمی که یادگرفتم هم دیدم کلیدهای ترکیبی روی کامپیوتر من جواب نمیده چون خیلی ضعیف بود حتی گاهی دکمه ری‌استارت کیس هم جواب نمی‌داد باید کامپیوتر رو از برق می‌کشیدم 🙂 چندین بار این اتفاق افتاد چون دوست داشتم حتی شده برای چند بار صفحه اول افترافکت رو ببینم 🙂

گذشت تا سال 1404 شد و اگر مطالب سایتم رو دنبال کرده باشید درجریانید که با کمک سایت و تیم خوب دانشجویار و تلاش‌های بی‌وقفه خودم امسال تونستم به هدف بزرگی که سالیان زیادی در ذهن داشتم برسم و تیکش رو بزنم، در این لحظه افتخار می‌کنم به اطلاع برسونم تونستم مدرک طلایی افترافکت رو با نمره کامل از سایت دانشجویار دریافت کنم، هدف بزرگ من که اگر اون زمان به هرکسی می‌گفتم بهم می‌خندید، تسلط کامل بر سه نرم‌افزار بزرگ فتوشاپ، پریمیر و افتر افکت بود 🙂 وقتی که این مدرک رو گرفتم بلند با خودم گفتم بالاخره شد، بالاخره تونستی رضا، رضا تو بهترینی 🙂 من یک‌بار دیگه خودمو به خودم ثابت کردم و این حسی بی‌نظیر و توصیف نشدنی هست 🙂

لازمه بگم قبل از اینکه با سایت دانشجویار آشنا بشم نرم‌افزارهای فتوشاپ و پریمیر رو تا حد کمی بصورت تجربی یادداشتم و باهشون کارکرده بودم اما با نرم‌افزار افترافکت بخاطر سیستم ضعیف و بعدش کمبود زمان، هیچ کار نکرده بودم 🙂

از آقای علیرضا احمدی بزرگوار و تیم خوب دانشجویار برای سومین بار بینهایت ممنونم که باعث شدن امسال زندگی من رنگی‌تر و زیباتر بشه و تحولی متفاوت رو تجربه کنم که همراه کسب مهارت‌های جدید هدفامو بتونم تیک بزنم و از عمق وجود ذوق کنم، از استاد عزیزم آقای محسن پهلوان‌نشان هم بسیار ممنونم که کامل‌ترین آموزش‌ها رو برای افرادی مثل من تهیه و عرضه کردن، آموزش‌هایی که اگر با دقت مشاهده بشه و بعد تمرین کنی، تو رو به یک آدم مسلط و فوق حرفه‌ای تبدیل میکنه، من تا زمانی که نفس در سینه دارم و در این دنیا زندگی می‌کنم مدیون انسان‌هایی هستم که در مسیر زندگیم نقش داشتن و کمکم کردن به انسانی بهتر، بزرگ‌تر و موفق‌تر تبدیل بشم 🙂

این مدرک معتبر و قابل استعلام هست اما به دلایل حریم شخصی روش استعلام فقط به دوستان گفته میشه

مخلص همه 🙂

ارتقای شغلی

گشنگی بکش از گوشت سگ نخور | از ارتقای شغلی تا استعفا

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق و به‌نام آموزگار

گشنگی بکش از گوشت سگ نخور | از ارتقای شغلی تا استعفا

این مطلبی که درحال نوشتنش هستم تقریبا با این مسئله (دل نوشته | خواستگاری مردادماه ۱۴۰۴) و این مسئله (دریافت هدیه ای ارزشمند از دوستی ارزشمند | خانم ماندانا محمودی) به‌طور همزمان اتفاق افتاده 🙂 در همین ابتدا باید بگم منظورم از گوشت سگ در این مطلب، پول مفت هست.

من از 15 سال پیش تا هفته گذشته معمولا در کنار فعالیت اصلیم چند کار کوچیک دیگه برمی‌داشتم تا بتونم مبلغی قابل توجه به‌صورت ماهانه کسب کنم، این که میگم کارهای کوچیک، اسمش کوچیکه آدمای حرفه‌ای می‌دونن چقدر انرژی از آدم می‌گیره ولی خب مجبور بودم، کسی پشتم نبود، پول ددی نبود و باید هرطور شده خودم رو می‌کشیدم بالا، یک دلیلی که با اکثر مدیران وب دوست و آشنا هستم همینه، در خیلی از تیم‌ها کار کردم حالا چه رسمی چه غیررسمی، همیشه هم بالاتر از سطح انتظار مدیران کار کردم که مبادا پول مفت دریافت کنم یا مدیون مالی بشم، این مورد رو تمام مدیرانی که افتخار همکاری باهشون رو داشتم تایید میکنن و همیشه خودم بودم که از تیم‌ها با احترام کامل خارج می‌شدم، فقط یک تیم اون اوایل کارم به مشکل مالی خورد، کل تیم رو مرخص کرد و الان اثری ازش نیست!

هرچی به سال‌های اخیر نزدیک می‌شدم تعداد تیم‌هایی که همزمان در اون‌ها فعالیت می‌کردم رو کمتر کردم چون از طرفی کیفیت کار و تعهد به تیم برام مهم بود، از طرف دیگه نمی‌تونستم در تیم‌ها کم‌کاری کنم و پول کثیف و مفت بگیرم چون از همون اولین روزهای کارم در فضای مجازی دوست داشتم پولم تمیز و کارفرمایانم راضی باشن و تا الانم همین بوده 🙂

امسال در کنار فعالیت اصلیم فقط یک کار کوچیک رو نگهداشته بودم و توانایی فعالیت در دو تیم رو داشتم، این کار کوچیک من (که فقط اسمش کوچیک بود) بزرگ شد و ارتقای شغلی گرفتم که خب همراه این ارتقا درآمدم هم کمی رفت بالا، در این سطح کاری هم صد خودم رو گذاشته بودم و فراتر از تارگت کارفرما کار می‌کردم، تقریبا یک‌ماه و نیم گذشت، دیدم کار رفته‌رفته داره گسترش پیدا می‌کنه و وظایف بیشتری به کارم اضافه میشه! همین موضوع باعث میشه به کار اصلیم نرسم که هیچ، نتونم خوب بخوابم چون به لطف مسئولین همین الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم 4 الی 5 ساعت روزانه برق میره که باعث میشه من این کسری زمان رو در شب نخوابم و جبران کنم چون به حرفی که میزنم تعهد دارم، شما نمی‌تونید فردی رو پیدا کنید در این 15 سال که بگه رضا کم‌کاری کرد! برعکس تمام کارفرمایان نگران سلامتی من هستن اونقدر که کار می‌کنم (من خودم مدیر نیستم یک رهبر هستم)

صحبت بالا رو به اضافه این کنید که اون کار کوچیکه روزبه‌روز داشت رشد می‌کرد و من می‌دیدم که برای کارفرما چقدر این رشد مهمه! بنابراین با اینکه درآمدش خیلی برای من و زندگیم مهم بود، زمانی که دیدم واقعا از پسش برنمیام، استعفا رو نوشتم و تقدیم کارفرما کردم، می‌تونستم ماه‌ها در تیم دوم کم‌کاری کنم و مبلغی که نیاز دارم رو دریافت کنم اما من چنین آدمی نبوده و نیستم و 15 ساله دارم به خودم میگم، گیرم که خدا نبینه، کارفرما هم نبینه، خودت که می‌بینی رضا

من شب‌ها با تمام تنهایی‌ها و کم‌بودها وقتی سرم رو می‌گذارم روی بالش، با خودم میگم آفرین رضا، تو انسان خیلی خوبی هستی و همین حس برای من هزاران برابر از مبلغی که دریافت می‌کنم شیرین‌تر و ارزشمندتر هست.

این مطلب رو نوشتم که بار دیگه به خودم افتخار کنم من همون رضای 15 سال پیش هستم و در چالش‌ها، تنهایی‌ها و سختی‌ها دووم آوردم، رنگ عوض نکردم و انسانیتم رو حفظ کردم، به شما خواننده این مطلب هم بگم، درسته پول در این دنیا خیلی مهمه اما مهم‌تر از پول اینه که وقتی 70 ساله شدی با خودت بگی دمم گرم به کسی آسیب نزدم 🙂

من یک جمله دارم که همیشه تکرارش می‌کنم، اون جمله اینه: پول میاد و میره اما خودت و وجدانت تا نفس آخر کنار هم هستید 🙂

هدیه کتاب

دریافت هدیه ای ارزشمند از دوستی ارزشمند | خانم ماندانا محمودی

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق و به‌نام آموزگار

دریافت هدیه ای ارزشمند از دوستی ارزشمند | خانم ماندانا محمودی

اگر من و نوشته‌هام رو دنبال کرده باشید اول سال 1404 در یک هم‌خوانی کتاب شرکت کردم (هم‌خوانی کتاب با دوستانی ناب | محقق شدن هدفی دیگر) و با کلی دوست آگاه و فهمیده آشنا شدم که یا خواننده حرفه‌ای کتاب بودن یا هم نویسنده بودن و هم خواننده، گذشت تا مردادماه شد دقیقا چند روز بعد از این مسئله (دل نوشته | خواستگاری مردادماه ۱۴۰۴) شب بود و داشتم استوری‌های اینستاگرام رو چک می‌کردم ناگهان به استوری خانم محمودی رسیدم و استوری رو ریپلای کردم چون من اکثر افرادی رو که دنبال می‌کنم لایک و کامنت و توجه رو حتما به محتواش دارم، اینم اضافه کنم که شب قبل از ریپلای کردن استوری، من تازه بعد از 4 ماه فهمیدم خانم محمودی یک نویسنده هستن! نمی‌دونستم ذوق کنم یا تعجب! (واقعا نمی‌دونم چه حکمتی هست که با هر فردی دوست و آشنا میشم اولش فکر می‌کنم این فرد یک آدم معمولی هست و خودتونم می‌بینید هیچ دقت و کنجکاوی روی اینکه ببینم چه کسی رو فالو کردم ندارم چند ماه که می‌گذره می‌بینم این افراد معمولی نیستن! یکی نویسنده هست یکی وکیل یکی مدیر شرکت خیلی خیلی بزرگ و… اونقدر که این انسان‌ها خاکی و مهربون هستن رفته‌رفته می‌بینم هم‌فکر هم هستیم گاهی اوقات)

شب بعد از اینکه فهمیدم ایشون نویسنده هستن مثل همیشه روی استوری شون ریپلای زدم و گفتگویی کوتاه و دوستانه داشتیم و در آخر ایشون لطف کردن و از من آدرس خواستن تا کتاب‌هایی که نوشته بودن رو به عنوان هدیه برام بفرستن 🙂 خیلی خوشحال شدم، آدرس رو فرستادم و چند روز بعد کتاب‌ها به دستم رسید، لای کتاب‌ها رو که باز کردم دیدم وای! خدای من! کتاب‌ها رو برام امضا هم کردن 🙂 این اولین‌بار بود که یک نویسنده کتاب‌های خودش رو با امضای اختصاصی بهم هدیه می‌داد، آخه آدم چقدر می‌تونه خاکی و مهربون باشه (البته دوستایی که من انتخاب می‌کنم از چشمان‌شون مشخصه چه انسان‌های بزرگی هستن، من به هرکسی نمی‌گم دوست)

چشام اشکی شد و ذوق کردم، انگار از خانم فروغ فرخزاد یا سعدی کتاب هدیه گرفتم 🙂

همین‌جا از خانم ماندانا محمودی عزیز بینهایت تشکر می‌کنم که باعث شدن بار دیگه از عمق وجودم ذوق کنم، از خانم نوشادی هم صمیمانه تشکر می‌کنم که با یک عمل باعث شدن نویسندگان و خوانندگان حرفه‌ای بهم وصل بشن

در ادامه تصویر کتاب‌ها رو براتون می‌گذارم

پیچ اینستاگرام خانم محمودی

کتاب بزم بغض آلود

کتاب حجاب سپید بر عصیان کلمات

امضای اختصاصی 🙂

کتاب مثل خورشید (این کتاب صرفا هدیه بوده و نوشته استاد محمد نیک روش راوی هست)

خواستگاری 1404

دل نوشته | خواستگاری مردادماه 1404

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق و به‌نام آموزگار

دل نوشته | خواستگاری مردادماه 1404

همون‌طور که در مطلب (سال ۱۴۰۳ برای من چگونه گذشت | از اضطراب تا آرامش) ذکر کردم بیش از یک سال بود که دنبال عشق و درخواست آشنایی دادن به دیگران نبودم، سرم گرم کار بود و کل زمان زندگیم رو گذاشته بودم برای کار و کسب مهارت، اوایل مردادماه یکی از اقوام عزیز اطلاع داد که دختری دارای معلولیت رو می‌شناسه و جای ایشون از من تعریف کرده، ایشون هم علاقمند شده من رو ببینه و باهم صحبت کنیم، این خبر رو که به من دادن، بدون هیچ گاردی قبول کردم بریم باهم صحبت کنیم، چون روی معلولیت، سلامت کامل، زیبایی و… زیاد سختگیر نیستم که بگم وای! معلوله، وای زیبا نیست! حتما باید فلان چیز رو داشته یا نداشته باشه! فکر کنم یک جورایی خواستگاری بود چون من تجربه چنین چیزایی رو ندارم و دنبالش نیستم که با این رسم و رسوم آشنا باشم، وارد خونه دختر خانم که شدیم، پدرش، یک برادر و یک خواهرش رو دیدم، یک گوشه نشستم، سرم پایین و سکوت کامل.

من کلا آدم ساکت و سربه‌زیری هستم و فقط مواقع ضروری صحبت می‌کنم، چند دقیقه گذشت، دختر خانم اومد یک گوشه نشست، من به خودم اجازه ندادم حتی یک نگاه بهش بکنم و همچنان سرم پایین، غرق در سکوت بودم، ناگهان برادرش که یک معلم بود ازم پرسید:

برادر دختر خانم: اسمت چیه؟

من: رضا

برادر دختر خانم: شغلت چیه؟

من: فلان شغل رو دارم

برادر دختر خانم: حقوقت چقدره؟

من: فلان حقوق رو دارم

برادر دختر خانم: چقدر درس خوندی؟

من: سوم راهنمایی

برادر دختر خانم: بعد از ترک تحصیل تا الان چکار می‌کردی؟

من: شبانه روز در اتاقم مشغول ساخت زندگی بهتر

خانواده دختر خانم که دیدن من یک مرد مقتدر، مستقل و کامل هستم گفتن برید توی اتاق باهم صحبت کنید (باید بگم من عاشق این مرحله رسم و رسوم هستم)

من و دختر خانم رفتیم یک ساعت و نیم باهم درمورد خیلی چیزا صحبت کردیم دیگه صدای دو خانواده در اومده بود و می‌گفتن تمومش کنید (شما فکر کنید منی که در کل سال توی اتاقم هستم و خیلی خیلی کم صحبت می‌کنم، با فردی که یکبار دیدمش یک ساعت و نیم گفتگو کردم، پس من نه خجالتی هستم نه کم‌رو، فقط مواقع ضروری صحبت می‌کنم)

مجلس تموم شد و اومدیم خونه، خانواده بهم گفتن که وقتی رفتی با دختر خانم صحبت کنی، برادر و پدرش مدام می‌گفتن این دست و پاش کجه و خشک شده ما هم چیزی برای گفتن نداشتیم! از طرفی برادر دختر خانم گفته بود ما 4 الی 5 داداشیم که پشت هم هستیم! من اولا کمی ناراحت شدم که در نبود من به خانوادم چنین چیزایی گفتن، دوما متاسف شدم برای معلمی که بلد نیست هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!

من مطلع بودم دختر خانم برادر زیاد داره ولی فکر می‌کردم خب اگر اتفاقی بیوفته و با دختر خانم آینده‌ای داشته باشم چه خوب که چندتا برادرم اضافه میشن به زندگیم، تفکر من اکثر اوقات مثبت هست چون خودم رو می‌شناسم و به خودم باور دارم، اما ظاهرا زمانی که هنوز هیچی مشخص نبوده شروع کردن گربه رو دم حجله کشتن، شیر رو گربه می‌دیدن ظاهرا 🙂 با تمام این‌ها باز هم من مثبت فکر کردم و بهشون حق دادم. اینم بگم که اونا درسته مدام از جسم من ایراد می‌گرفتن، جسمی که دست خودم نبوده و این‌جوری شده ولی من حتی یک‌بار به خودم اجازه ندادم که بپرسم دختر خانم چرا معلول شده و یا ازش ایرادی بگیرم.

بعد از صحبت‌های من و دختر خانم، ایشون از من خیلی خوشش اومده بود و منم با فردی آگاه مواجه بودم، درسته به اندازه من آگاه نبود اما از این دخترها کم می‌بینیم توی جامعه! بعد از چند روز فامیل عزیز بهم پیام داد و گفت جواب دختر خانم منفی هست! دو دلیل داشت:

1- خانوادش تصمیم رو گذاشته بودن به عهده خودش اما نگرانش کرده بودن

2- بخاطر اینکه من در رفتن به جایی محدود هستم و دست و پام هم کجه دو دل شده بود

من بهش حق میدم نه فقط به این دختر بلکه به همه، هرکسی توی این دنیا حق انتخاب داره، براش بهترین‌ها رو آرزو کردم و مسئله در کوتاه‌ترین زمان جمع شد.

ظاهرا دختر خانم به فامیل عزیز گفته براش یک دختر خوب از دوستام پیدا می‌کنم، این جمله اگرچه خیلی خوبه و فهم و شعور و مهربونی یک دختر رو می‌رسونه ولی شنیدنش برای یک پسر کمی ناخوشایند هست چرا که یک مرد واقعی وقتی انتخابش یک دختر هست، دیگه به هیچ دختر دیگه‌ای فکر نمی‌کنه و با این جمله که (من نمی‌تونم کنارت باشم ولی بیا با دوستم آشنا شو) دل اون مرد واقعی، یک‌جوری میشه، نر و ماده که توی جامعه تا دلت بخواد هست، پسر و دختر واقعی، دنبال انسان آگاه هستن نه صرفا نر و ماده (حتما در این مورد یک مطلب می‌نویسم)

این مطلب رو طوری نوشتم که اشخاص (بجز خودم) قابل شناسایی نباشن و چند نکته آموزنده در مطلب وجود داره که اگر با دید باز مطالعه کنید نکاتش رو مشاهده خواهید کرد.

ممنون که زمان با ارزش‌تون رو صرف مطالعه مطلب کردید 🙂

مدرک انگلیسی پریمیر

دریافت مدرک طلایی پریمیر | تیک می‌زنم هدفامو

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق، به‌نام آموزگار

دریافت مدرک طلایی پریمیر | تیک می‌زنم هدفامو

داستان از اونجایی شروع میشه که اوایل فعالیت در فضای مجازی، یک وبلاگ داشتم به‌نام (قرقی دانلود) حالا چرا قرقی؟ اون زمان کلمه عقاب دانلود رو یک فرد دیگه‌ای ثبت کرده بود، من خیلی دوست داشتم لوگوی (قرقی دانلود) به‌صورت انیمیشن حرکت کنه! ایده‌اش بود اما مهارتش نبود.

با یک فردی در سایت لوکس بلاگ (سرویس وبلاگ‌دهی) آشنا شدم که این مهارت رو داشت، ناچار شدم نصف درآمد یک‌ماه رو که بسیار ناچیز بود اما سخت بدست میومد بدم به این فرد، مبلغ رو بهش دادم و این بنده خدا برام یک انیمیشن بسیار بسیار ساده ساخت و تحویلم داد، ازش پرسیدم با چه ابزاری ساختی؟ گفت با فتوشاپ!

درسته من اون زمان نه سیستم درست و حسابی داشتم نه فتوشاپ و پریمیر رو به اون صورت بلد بودم اما می‌دونستم که پریمیر معمولا برای ساخت انیمیشن هست، نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم (الان که دارم این متن رو می‌نویسم، می‌دونم با فتوشاپ، پریمیر و افترافکت میشه انیمیشن ساخت اما هر نرم افزاری رو بهر کاری ساختن)

رفتم فتوشاپ رو روی سیستم بسیار ضعیفم نصب کردم، سیستمم داشت منفجر می‌شد، فتوشاپ بالاخره باز شد، وای خدای من این دنیای (منو) چیه؟ من که انگلیسی بلد نیستم! پرید از نرم افزار بیرون و ارور داد!

چند سال گذشت، پریمیر رو دانلود و نصب کردم! وای چرا این باز نمیشه 🙁 سیستمم داغون بود! بی‌خیال شدم اما ناامید، نه!

چندین سال بعد، زمانی که یک لپتاپ میان‌رده رو به پایین خریدم، هم فتوشاپ باز می‌شد هم پریمیر، نصب کردم و رفتم ببینم چیه! حیران بودم که چجوری با این دو نرم افزار کار کنم، سال‌ها آزمون و خطا کردم تا با سایت فرادرس آشنا شدم و آموزش فتوشاپ و پریمیر رو ازش تهیه کردم، البته اون زمان هم پول چندانی نداشتم و هر شش‌ماه یک‌بار آموزش کاربردی تهیه می‌کردم! با آموزش‌های فرادرس سطح من در دو نرم افزار فتوشاپ و پریمیر رسید به متوسط

گذشت تا 6 سال پیش با عکاسان و تدوین‌گران ایرانی که کاور و موزیک ویدیوی خوانندگان مطرح رو می‌ساختن دوست و آشنا شدم، کلی بهم آموزش دادن و همین اواخر بهم پیشنهاد کردن که برم دنبال دریافت مدرک اما به‌دلیل معلولیتم نمی‌تونستم برم حضوری مدرک بگیرم، بی‌خیالش شدم!

سایت دانشجویار رو از خیلی وقت پیش می‌شناختم اما نمی‌دونستم گواهی‌نامه هم صادر می‌کنه، امسال اتفاقی وارد سایت شدم و دیدم واو! همراه با آموزش کامل، اگر خودت رو اثبات کنی بهت مدرک معتبر هم می‌دن، دیگه چی از این بهتر!

با افتخار اعلام می‌کنم امروز به‌دلیل اینکه ناامید نشدم و ادامه دادم، مدرک طلایی پریمیر رو با بهترین نمره دریافت کردم. (این مدرک قابل استعلام هست)

مجددا از آقایان علیرضا احمدی عزیز، صادق پاسبان عزیز و تیم خوب دانشجویار برای فراهم کردن چنین زیرساخت خوبی سپاس‌گذارم و تا زمانی که نفس در سینه دارم قدردان‌شون هستم 🙂

آنچه گذشت 1403

سال 1403 برای من چگونه گذشت | از اضطراب تا آرامش

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق، به‌نام آموزگار

سال 1403 برای من چگونه گذشت | از اضطراب تا آرامش

امسال دیگه دل و ذهنم درگیر نیستن که بنویسم یا ننویسم، با کمک دوستانم به یک صلح پایدار رسیدم.

قبل از این که دست به کیبورد بشم مطلب (سالی که گذشت ۱۴۰۲ چه گذشت) رو مطالعه کردم، هم افتخار کردم که در چه شرایطی اون مطلب رو نوشتم و هم خندیدم به بعضی دغدغه‌هام 🙂

سال 1403 هم سال خیلی خوبی بود هم سال خیلی بدی چون دوست ندارم دل کسی بشکنه حتی کسانی که دلم رو شکستن، خلاصه اما عمیق می‌نویسم، در این سال کسی که سال‌ها حمایتش کرده بودم تا به جایی برسه، بعد از رسیدن به جایگاه و خوشی موقتی، هورمون‌هاش بالا و پایین شد و یادش رفت کیه و من چه کسی هستم، حرفاش، قول‌هاش و… یادش رفت و تبدیل شد به یک آدم دمدمی مزاج! من هم فقط سکوت کردم و ازش دور شدم، حقیقتا ازش انتظار یا درخواستی نداشتم و از این هم ناراحت نبودم که چرا حمایتش کردم، تنها چیزی که ناراحتم کرد فراموشی حرفاش بود، آدم چقدر می‌تونه سست و کم عنصر باشه که با کمی تغییر در هورمون‌هاش فکر کنه برای خودش کسی شده! من در سکوت و اضطراب بودم در همین زمان یک عزیزی اصرار کرد که چرا ساکت و ناراحت به‌نظر میام، منم بهش چرایی ماجرا رو گفتم، ایشون گفت چه آدم بدی بوده مطمئن باش من در خوشی‌هام فراموشت نمی‌کنم و در الویت خواهی بود، فقط دو سه ماه گذشت همین فرد، یک خوشی براش پیش اومد و کلا منو که هیچ خود‌ش رو هم فراموش کرد و از خودبی‌خود شد! شما که داری این مطلب رو می‌خونی احتمالا منو می‌شناسی که از هیچ‌کسی انتظار ندارم تنها چیزی که برام اهمیت داره (حرف) هست چون خودم پای تمام حرفام می‌مونم و فراموش نمی‌کنم چه چیزهایی گفتم و الان از هرکسی که با من در ارتباط هست بپرسید تایید می‌کنه که (رضا توی عمرش قول نداده و قسم نخورده چون حرفش سند تک برگ طلایی هست) من از آدمای سست و کم عنصر که برده هورمون‌هاشون هستن خوشم نمیاد، حمایت تنها مالی نیست می‌تونه همه جانبه باشه!

نتیجه سکوتم چی شد؟ الان هر دو مورد بالا خوشی‌هاشون تموم شده و دنبال اون حجم از حمایتی که از من دریافت می‌کردن هستن و متاسفانه پیدا نمی‌کنن، من براشون بد نخواستم که هیچ از خدا خواستم همیشه شاد باشن چون من درسم رو پاس کردم.

بخش عاطفی

من سال گذشته در مطلبم گفتم در بازه زمانی 22 سالگی تا 1402 به 4 نفر درخواست آشنایی دادم و اونا لطف کردن درخواستم رو رد کردن و بازم اگر از کسی خوشم بیاد بهش درخواست میدم، بعد از این موضوع نمی‌دونم چرا بعضی دخترا گارد گرفتن! شاید فکر کردن بهم بگن سلام، من بجای سلام می‌گم با من ازدواج می‌کنی خخخ، دوست دارم یک چیزی رو روشن کنم برای همه، 1- من کلی دوست و همکار خانم دارم به اندازه‌ای که شما تصورشم نمی‌کنید 2- چهارچوب‌ها و خط کشی‌های بسیار سخت‌گیرانه‌ای برای خودم و طرف مقابل دارم که هر کسی نمی‌تونه از این فیلترها عبور کنه، یادمه با یکی از دوستان دخترم داشتم درمورد خط کشی‌هام صحبت می‌کردم، از تعجب قفل کرده بود و بهم گفت اصلا به ظاهر و رفتارت نمیاد این‌جوری جدی صحبت کنی کمرم شکست! اون چهار عزیزی هم که بهشون درخواست دادم اصلا اجازه ندادن حرف بزنم، ظاهر رو دیدن و گفتن نه، وگرنه اجازه آشنایی می‌دادن اونا هم قفل می‌کردن که چه گوهر پنهانی درون من هست! این از شفاف سازی.

باید بگم من در سال 1403 به‌قدری کار داشتم و سرم شلوغ بود، فرصت نکردم به کسی توجه کنم و درخواست آشنایی بدم، حقیقتا من یک بازه زمانی قرار میدم برای چیزی که دوست دارم و براش تمام تلاشم رو می‌کنم، اکثرا موفق می‌شم ولی اگر نشه، سوزنم گیر نمی‌کنه و ولش می‌کنم.

همین‌جا اعلام می‌کنم دیگه خیلی دنبال عشق و ازدواج نیستم چون ملاک‌ها و خط کشی‌هام رو تغییر دادم، داستان کمی برعکس شد و از این به بعد هرکسی از من خوشش میاد درخواست بده و مطمئن باشه اجازه آشنایی رو بهش میدم.

یک پسر جوان و مهربان و تلاش‌گر و خوشتیپ مگر از زندگی چی می‌خواد؟ یک شغل خوب، یک ذهن خوب و یک یار خوب!

خیلی دوست داشتم توی بازه 20 الی 30 سالگی یک یار خوب و پایه پیدا کنم تا باهم پیشرفت کنیم و زندگی مدنظرمون رو دوتایی بسازیم، درسته نمی‌تونستم راه برم اما خیلی چیزا داشتم و دارم که دیگران ندارن، خوشحالم و به خودم افتخار می‌کنم که تلاشم رو کردم، حالا که نشد و زندگی رو دارم تنهایی می‌سازم یارم هم باید خودساخته و هم لول من باشه.

بخش دوستی

در سال 1403 رفیقم یک هدیه بسیار ارشمند بهم داد (اکانت پرمیوم یکساله تلگرام) که یک داستان پشتش هست در مطالب بعدی توضیح میدم.

در این سال 30 انسان جدید به دوستانم اضافه شدن که همه لول بالا و فهمیده هستن و دارم ازشون یاد می‌گیرم.

مثل همیشه سه حامی بسیار قدرتمند پشتم بودن که ازشون بینهایت ممنونم، 1- بهترین 2- رفیقم 3- آقای تشکر.

در این سال برخلاف سال 1402 تولدم رو همه یادشون بود، استوری‌ها و تبریکات خیلی زیادی دریافت کردم ولی الان که فکر می‌کنم سال 1402 الکی ناراحت شدم ما همه‌مون کلی دوست داریم و اگر بخوایم هر سال یادمون باشه و به همه تبریک بگیم باید کار و زندگی‌مون رو رها کنیم!

بخش کاری

من در سال 1403 بطور دقیق 1.8 ترابایت صرف فیلم، آموزش، و کار کردم که شرکت تک‌نت رتبه اول و شرکت مخابرات رتبه دوم در مصرف رو داشتن، کار پاره وقتی که سال 1402 قبول کردم رو به دلیل اینکه خیلی سرم شلوغ شده بود و ممکن بود در کار کم‌کاری کنم ازش انصراف دادم.

میانگین زمان کاری من در سال 1403 تقریبا روزی 17.5 ساعت بوده.

بخش درمانی

هرکی از جاش بلند می‌شد بهم می‌گفت تو توی خونه‌ای از بیرون خبر نداری، تو توی جامعه نیستی که بدونی چی‌به‌چیه، تو نمی‌دونی و… آخر سال بود، دیگه کشش نداشتم چندین مسئله رو داشتم تحمل می‌کردم، فشار کاری هم به‌کنار، غم‌ها و سختی‌های گذشته هم بود که خنثی و کمی با کتاب‌ها درمان کرده بودم‌شون، یک هفته جستجو کردم تا یکی از بهترین روان‌شناسان ایران رو پیدا کنم، موفق شدم، جلسه رزرو کردم و بهش گفتم با من رو راست و جدی صحبت کن و اگر بیماری دارم بدون تعارف بهم بگو! تقریبا دو ماه جلسات‌مون به‌طور فشرده طول کشید و اون چیزایی که برام دردناک غم انگیز بود بهش گفتم، بهم گفت: رضا تو بهترین کارها رو در زمان خودش انجام دادی، کمتر کسی در اون شرایط سربلند از ماجرا بیرون میاد، تو جواب تمام سوالاتت رو داری و جوابات کاملا درسته تو فقط سوال می‌کنی که بدونی درست‌تر از جواب خودت جوابی هست یا نه، رضا تو اصلا بیماری نداری فقط و فقط کمی به خودت سخت گرفتی (من انتظار داشتم حداقل یک بیماری دوقطبی چیزی ازم در بیاد اما روان‌شناسم تایید کرد که از نظر روانی سالمم حتی بهم گفت همین که اومدی جلسه مشاوره خودش ثابت میکنه از خیلیا جلوتری) همین‌جا از روان‌شناسم بی‌نهایت تشکر می‌کنم و تا زمانی که نفس در سینه دارم مدیونشم (ضمنا من دوست روان‌شناس هم دارم اما چون می‌خواستم دوستی‌مون باعث نشه بعضی چیزا رو بهم نگه رفتم یک روان‌شناس که اصلا منو نمی‌شناسه پیدا کردم)

بخش سفر

من در سال 1403 فقط یک سفر داشتم، عروسی یک عزیزی بود که خیلی برام عزیزه و در مطالب بعدی میگم بهم چی گذشت، بجز این عروسی جای دیگه‌ای نرفتم و تنها توی اتاقم مشغول کار و تلاش بودم.

بخش خرید

من در سال 1403 چیزهایی که نیاز داشتم رو خریدم 1- لپتاپ 2- کتری برقی 3- هدفون 4- تلویزیون 43 اینچ با میزش برای مانیتور کردن صفحه لپتاپ.

و در پایان شاید بگید اضطرابش کجا بود؟ وقتی حواست به یکی باشه و حمایتش کنی بعد یهو رنگ عوض کنه مضطرب میشی، امیدوارم هیچ‌کسی تجربش نکنه، مواردی که نوشتم از همش عبور کردم و درساشو پاس کردم و دلیل اینکه این مطلب رو سه ماه دیرتر منتشر کردم یکی مشغله زیاد بوده و یکی اینکه منتظر جواب چند سوال از سمت دوستانم بودم.

امیدوارم همیشه شاد و موفق در کنار کسانی که دوست‌شون دارید از ته دل بخندید 🙂

مدرک انگلیسی فتوشاپ

دریافت مدرک طلایی فتوشاپ | می‌تونم چون می‌خوام

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق، به‌نام آموزگار

دریافت مدرک طلایی فتوشاپ | می‌تونم چون می‌خوام

همیشه دوست داشتم فتوشاپ رو کامل یاد بگیرم، یک طرحی رو حرفه‌ای طراحی و خلق کنم از طرفی می‌دیدم شرکت‌ها یا گرافیست ندارن یا اگر هم دارن گرافیست‌هاشون تنبل هستن و همش به فکر پول، نمی‌گم که طراحی زمان‌بر و سخت نیست اما علاقه و عشق می‌خواد، از نظر من کاری که بدون عشق انجامش بدی ارزش و روح نداره!

یادمه زمانی که وبلاگ داشتم دلم می‌خواست وبلاگم لوگو داشته باشه، اون زمان هیچ‌کسی رو نداشتم که طراحی بلد باشه و سرچ هم می‌کردم، طراح‌ها برای طراحی هزینه می‌گرفتن که من اون هزینه رو نداشتم.

گذشت تا با آزمون و خطا فتوشاپ رو کمی یاد گرفتم، ذوق کرده بودم که با فتوشاپ می‌تونم یک لوگوی پیش پا افتاده بسازم رفته‌رفته پیشرفت کردم در این زمینه اما من دوست داشتم تمام منوهای فتوشاپ رو بشناسم و بتونم باهشون کار کنم!

یکی از عزیزان گفت فتوشاپ برای افراد سالم سخته تو که معلولیت داری چجوری می‌خوایی طراحی کنی؟ گیرم که کل فتوشاپ رو یاد گرفتی، که چی! برو یک چیزی رو یادبگیر که به دردت بخوره! منم چون نه پول درست حسابی داشتم که آموزش بخرم نه کسی کمکم می‌کرد با خودم گفتم تا جایی که بتونم باهش کار می‌کنم، شرایط همین‌جوری نمی‌مونه!

تقریبا 65% فتوشاپ رو بلد بودم که امسال حس کردم وقتشه که فتوشاپ رو کامل و حرفه‌ای یاد بگیرم و کارهای گرافیکی که مدنظرم هست رو خودم انجام بدم.

من هیچ‌وقت خودم رو به کسی ثابت نمی‌کنم اما خودم رو به خودم ثابت می‌کنم، همیشه گوشه ذهنم بود که آیا میشه فتوشاپ رو کامل یاد بگیرم و خالق تصاویر زیبا باشم یا نه، ذهنم می‌گفت طراحی دست سالم می‌خواد دستای تو کمی کجه بی‌خیالش شو! اما من امسال مدرکی معتبر با نمره بالا دریافت کردم که نشون میده یک گرافیست حرفه‌ای هستم و دوباره به خودم ثابت کردم کافیه بخوام و استارتش رو بزنم. (این گواهی‌نامه قابل استعلام هست اما به دلایل امنیتی کدملی و QR کد رو مخفی کردم تا مورد سو استفاده احتمالی قرار نگیره)

تصویر زیر اولین طراحی حرفه‌ای من هست، از تمام دوستانی که با بودنشون در کنارم هر روز بهم روحیه میدن بی‌نهایت سپاس‌گزارم، شما الان یک دوست گرافیست در کنار خودتون دارید.

از آقای علیرضا احمدی مدیر سایت دانشجویار و کارکنان خوبش سپاس‌گزارم که شرایطی مناسب برای یادگیری از راه دور برای تمام ایرانیان فراهم کردن همچنین از استادم آقای محسن پهلوان نشان سپاس‌گزارم که بسیار عالی آموزش رو تولید و منتشر کردن به‌طوری که جای سوال برای دانش آموز نمی‌مونه، از خدا ممنونم که اجازه داد امروز رو ببینم و با 15 سال گذشته خودم مقایسه‌اش کنم.

دوست

از آذربایجان تا خراسان | دیدار با دوست قدیمی

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق، به‌نام آموزگار

از آذربایجان تا خراسان | دیدار با دوست قدیمی

روز گذشته حسین آقا یکی از دوستان خیلی قدیمیم رو برای اولین بار دیدم و ایشون لطف کردن از استان آذربایجان که راهی بسیار طولانی تا شهر سکونت من هست، اومدن دیدنم، قدمت دوستی من و ایشون 10 الی 13 سال هست (دقیق محاسبه نکردم) اون زمان حتی با رفیقم هم آشنا نبودم، سال‌هایی بود که در تلاش بودم برای قوی و مستقل شدن، ایشون و چند دوست دیگه کمک کردن که من بیشتر دیده بشم، روزهای سخت اما شیرینی بود، با دیدن ایشون از نزدیک کلی ذوق کردم و خوشحال شدم، تصور کنید یک دهه دوستت رو فقط از طریق عکس یا تماس تصویری داشته باشی بعد بیاد کنارت بشینه 🙂 باز هم اول سالی یکی از دوستام بهم ثابت کرد در مسیر درستی قرار دارم و این زندگی هنوز هم ارزش ادامه دادن رو داره 🙂 اکثر دوستان فکر می‌کنن من خجالتی و کم حرف هستم! درسته اما کافیه یک دوستی که برای من عزیزه سر صحبت رو باز کنه، شروع صحبت رو می‌گذارم بر عهده طرف مقابل باشه چون دوست ندارم کسی رو اذیت کنم اما اتمام صحبت با منه، به‌قدری صحبت می‌کنم که رضای اول رو از رضای دوم تشخیص نده، حرف‌های الکی هم نمی‌زنم! غیبت، تهمت، دروغ و چرندیات رو هیچ‌کسی تا به‌حال توی صحبت‌هام ندیده! همیشه از خودم، دانشم و در آخر از خوبی‌های دیگران صحبت کرده و می‌کنم 🙂 اینا رو گفتم که بگم حسین آقا اومده بود 5 دقیقه منو ببینه و بره و احتمالا انتظار رضای ساکت و خجالتی رو داشت اما یک ساعت حرف زدیم و داشت دیرش می شد 🙂 روز بیاد موندنی و خوبی بود و من تا زمانی که نفس می‌کشم این روزهای خوب رو در حافظه خواهم داشت.

در آخر چند نکته بگم:

1- خدا رو شکر 99% دوستانی که انتخاب می‌کنم برخی ویژگی‌های خودم رو در اون‌ها لمس می‌کنم و هرزمان که باهشون صحبت می‌کنم یا می‌بینم‌شون، به انتخاب‌های خودم افتخار میکنم.

2- در گذشته وقتی به کسی می‌گفتم من دوست خوب زیاد دارم مسخرم می‌کردن و می‌گفتن دوستات مجازی هستن و با قطع سیم همه از بین میرن! نمی‌دونستن اتصال من و دوستام سیمی نیست که قطع یا فیلتر بشه، اتصال قلبی هست و الان هر بار که دوستام میان دیدنم، همون‌هایی که مسخرم می‌کردن می‌گن خدا شانس بده، خوش‌به‌حالت، راه پیداکردن دوست رو به ما هم یاد بده و بار دیگه میام می‌نویسم از نظر من زمین گرده، خیلی خیلی گرده!

3- شاید بعضی عزیزان فکر کنن من از دوستام کمک می‌گیرم برای همین ازشون تعریف می‌کنم! درصورتی که این‌طور نیست چون من در زمانی که درحال فروپاشی بودم و هیچی نداشتم دستم رو فقط سمت یک نفر برای کمک دراز کردم و اون یک نفر خودم بودم (البته کمک گرفتن عیب نیست و آدم باید گاهی درخواست کمک کنه) دلیل این تعریف‌ها نه برای منافع بلکه به این دلیل هست که من آدم‌های خوب رو ستایش می‌کنم، اینا رو گفتم که بگم برای من رهبر و رئیس جمهور و نماینده مجلس و… با یک آدم معمولی تفاوتی ندارن که هیچ حتی ممکنه کمتر از یک آدم معمولی ببینم‌شون، پس اگر سمتی، اعتباری، زیبایی ظاهری‌ای و… دارید و من از شما تعریف کردم درجریان باشید که من دل مهربون، ذات خوب، باطن انسانی و کارهای خوب‌تون رو ستایش کردم و برام مهم نیست چه کسی و در چه جایگاهی هستید. (البته بگم از رشد و جایگاهی که به دست میارید خوشحال می‌شم و ذوق می‌کنم، منظورم پز دادن و هوایی شدن هست که فکر کنید کسی هستید! هست.)

4- حسین آقا تمایل نداشتن عکس‌شون منتشر بشه، کلی عکس گرفتیم اما به درخواست‌شون احترام می‌گذارم (شما عزیزان هم می‌تونید درخواست کنید در مطالبم چی باشه و چی نباشه، من سانسور نمی‌کنم فقط طوری می‌نویسم که خواننده متوجه نشه شخص مدنظرم کیه)

هممخوانی کتاب

هم‌خوانی کتاب با دوستانی ناب | محقق شدن هدفی دیگر

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق، به‌نام آموزگار

هم‌خوانی کتاب با دوستانی ناب | محقق شدن هدفی دیگر

من از 8 سالگی علاقه زیادی به کتاب داشتم و همیشه با خودم می‌گفتم چرا انسان‌ها با اینکه می‌تونن راه برن، به راحتی عضو کتاب‌خونه بشن و دنیایی کتاب در اختیارشون باشه ولی این کار رو نمی‌کنن! اون زمان یادمه عضویت در کتاب‌خونه رایگان بود! الان فکرکنم یک مبلغ ناچیزی ماهانه دریافت کنن. در همون 8 سالگی به اصرار من، یک عزیزی عضو کتاب‌خونه شد و کتاب برای من امانت می‌گرفت که مطالعه کنم، اولین کتابی که برام امانت گرفته شد (قلعه حیوانات اثر جورج اورول) بود! فکرکنید یک پسر معلول 8 ساله که از سیاست و دنیای بیرون هیچ تصوری نداره، اولین کتابش این باشه! بعد از خوندن این کتاب با این که هیچی از دنیای بیرون و سیاست نمی‌دونستم، با خودم گفتم، فکرکنم این درمورد حیوانات نبود! چقدر شبیه انسان‌ها و حکومت‌ها هست!

از 16 سالگی تا الان که 28 سالم هست کتاب‌ها رو رنده می‌کنم، با آموزش‌های ویدیویی مخلوط کرده و می‌خورم، می‌تونم به جرئت بگم من یک خواننده حرفه‌ای هستم اما کمتر کسی از این موضوع اطلاع داره دلیلش هم می‌تونه تنهایی یا خیلی خصوصی بودن زندگیم باشه!

با اومدن سایت‌هایی مثل کتابراه، طاقچه و فیدیبو دسترسی من به کتاب خیلی آسون‌تر شد اما همچنان کتاب‌هایی وجود دارن که نسخه مجازی اون‌ها منتشر نشده!

داستان دوست داشتنی هم‌خوانی کتاب با دوستانی ناب

در این 28 سال همیشه گوشه ذهنم این بود که چه خوب می‌شد منم می‌تونستم یک تیم در زمینه کتاب‌خونی داشته باشم؟ هفته‌ای یکی دو ساعت بریم کتاب‌خونه بگیم، بخندیم و کتاب بخونیم! تقریبا همه می‌دونن من دوستان بزرگی در اکثر حوزه‌ها دارم و این لطف بزرگ خدا و تلاش خودمه، حدود دوسال پیش به واسطه دوست عزیزم آقای سینا عطایی، مدیرعامل سایت وزین ترنجی با آقای آریابرزن غیبی، پژوهشگر و مدرس موسیقی آشنا شدم که انسانی کاردرست بود و هست و به واسطه آقای غیبی با خانم نگار نوشادی یک خواننده حرفه‌ای کتاب آشنا شدم، باید اعتراف کنم من که کتاب‌ها رو زندگی می‌کنم، در کنار ایشون حرفی برای گفتن ندارم، البته ایشون در زمینه‌ای مطالعه گسترده دارن من در زمینه دیگه‌ای!

الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم اواخر اسفند سال 1403 هست، چند روز قبل استوری خانم نوشادی رو چک کردم دیدم یک چالش هم‌خوانی در 15 روز عید برگزار کردن که علاقه‌مندان می‌تونن کتابی با عنوان “داستان‌های بلکین” اثر “الکساندر پوشکین” رو در 15 روز عید نوروز 1404 هم‌خوانی کنن، با خودم گفتم همینه! رضا وقتشه! چی از این بهتر که سال 1404 رو با یک تجربه متفاوت شروع کنی! رفتم کتاب رو از فیدیبو “انتشارات بیدگل” تهیه کردم و درحال حاضر مشغول نوشتن این مطلب هستم و آماده سفر 15 روزه به یک کتابم، امیدوارم تجربه خوب و بیادموندنی باشه! درسته اونی نیست که گوشه ذهنمه اما برای شروع عالیه! فقط بگم هرچقدر می‌تونی تلاش کن بقیه‌اش رو بسپر به خدا زمان‌بندیش خیلی خوبه.

در آخر معرفی کتاب رو براتون می‌گذارم اگر دوست داشتید در این هم‌خوانی شرکت کنید، کتاب رو از هرجایی که تمایل دارید تهیه کرده و تا 29 اسفند 1403 در اینستاگرام بهم دایرکت بدید تا راهنمایی تون کنم، مخلص همه R.R.D

معرفی کتاب “داستان‌های بلکین”

کتاب داستان‌های بلکین نوشته نویسنده مشهور روسی، الکساندر پوشکین و با ترجمه بابک شهاب، از سوی انتشارات بیدگل منتشر شده است. این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که اولین‌بار در سال 1962 منتشر شد.

داستان‌های بلکین شامل پنج داستان با عناوین شلیک، بوران، تابوت ساز، متصدی چاپارخانه و دوشیزه خانم روستایی است. این آثار درام‌های اجتماعی و واقعیاتی از زندگی روزمره را با زبانی ساده و دلنشین به تصویر می‌کشند. پوشکین در این مجموعه با تمرکز بر داستان‌های کوتاه و نه رمان‌های بلند، تجربه‌ای جدید در ادبیات روسیه به ارمغان آورد.

ژانر این کتاب را می‌توان در دسته درام و اجتماعی قرار داد، چرا که به مسائل و مشکلات روزمره مردم عادی پرداخته است. داستان‌های بلکین به دلیل سادگی در روایت و تحلیل ظریف شخصیت‌ها یکی از آثار برجسته پوشکین محسوب می‌شود. هرچند این کتاب به طور خاص در رتبه‌بندی فروش‌های بزرگ جهانی همچون نیویورک تایمز یا آمازون قرار نگرفته، اما همچنان از آثار ماندگار ادبیات کلاسیک روسیه و جهان است.

خلاصه کتاب “داستان‌های بلکین” نوشته “الکساندر پوشکین”

برخلاف آثار رمانتیک آن دوران، پوشکین در این مجموعه از قهرمانان آرمانی دوری می‌کند و به وقایع روزمره، احساسات و دغدغه‌های افراد معمولی می‌پردازد. سبک نوشتاری پوشکین در داستان‌های بلکین بسیار ساده و در عین حال قدرتمند است. او با استفاده از نثر کوتاه و تأثیرگذار، توانسته مباحث انسانی و روان‌شناختی را به خوبی نمایش دهد. موضوعات مختلفی از عشق و دلدادگی گرفته تا مرگ و رنج، در این داستان‌ها به چشم می‌خورد.

الکساندر پوشکین را می‌توان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان روسیه دانست که تأثیر عمیقی بر ادبیات این کشور گذاشته است. او با داستان‌های بلکین موفق شد تا نه تنها مرزهای ادبی روسیه را گسترش دهد، بلکه نگاه جهانی را نیز به زبان و فرهنگ روسیه جلب کند.

معرفی نویسنده کتاب داستان‌های بلکین

الکساندر سرگیویچ پوشکین، یکی از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان روسی، در ۶ ژوئن ۱۷۹۹ در مسکو به دنیا آمد و در ۱۰ فوریهٔ ۱۸۳۷ در سن پترزبورگ درگذشت. او به عنوان بنیان‌گذار ادبیات روسی مدرن شناخته می‌شود و برخی او را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند. پوشکین در نیمه قرن نوزدهم آثار مهمی مانند یوگنی آنگین، دختر سروان و دوبروفسکی را نوشت که هر یک تأثیر عمیقی بر ادبیات روسیه گذاشتند.

همچنین، آثار منظوم او مانند سوارکار مفرغی از جمله برترین آثار ادبی این کشور محسوب می‌شوند. پوشکین به فرهنگ عامه روس علاقه‌مند بود. با وجود این که پوشکین در زمان حیات خود جوایز مهمی مانند نوبل دریافت نکرد، اما او به عنوان یک شخصیت محوری در ادبیات جهانی شناخته می‌شود.

این نویسنده نابغه با سبک خاص خود توانست نگاه جهانی را به ادبیات روسی جلب کند و تأثیرات شگرفی بر نسل‌های آینده نویسندگان بگذارد.

چرا باید کتاب داستان‌های بلکین را با ترجمه آقای بابک شهاب بخوانیم؟

کتاب داستان‌های بلکین اثر الکساندر پوشکین، یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین آثار ادبیات روسیه به شمار می‌آید. این مجموعه داستان کوتاه به ما تصویری از زندگی روزمره مردم عادی در قرن نوزدهم روسیه نشان می‌دهد و به احساسات، آرزوها و چالش‌های آنان می‌پردازد. ترجمه آقای بابک شهاب به دلیل دقت و لطافت در انتقال مضامین اصلی این آثار، خواننده را به عمق احساسات شخصیت‌ها نزدیک‌تر می‌کند و زیبایی‌های نثر پوشکین را به زبان فارسی منتقل می‌سازد.

خواندن این کتاب نه تنها فرصتی برای آشنایی با فرهنگ و ادبیات روسیه است، بلکه به ما کمک می‌کند تا درک بهتری از نوعی تفکر انسانی و احساسی که در آن زمان وجود دارد، پیدا کنیم. آقای شهاب با تسلط خود بر زبان روسی و فارسی، ضمن حفظ روح اثر، توانسته‌ است نثری روان و دلنشین را به خوانندگان ارائه دهد.

از طرف دیگر، این ترجمه با توجه به جزئیات فرهنگی و اجتماعی زمانه پوشکین، مخاطب را با یک سفر ادبی عمیق و جذاب همراه می‌کند. در نتیجه، خواندن داستان‌های بلکین با ترجمه آقای شهاب، تجربه‌ای ارزشمند و الهام‌بخش خواهد بود.

در بخشی از کتاب داستان‌های بلکین می‌خوانیم

روستای ایوان پترویچ برِستف در یکی از استان‌های دورافتاده کشور ما بود. او، در دوران جوانی، در گارد سلطنتی خدمت می‌کرد، در اوایل سال ۱۷۹۷ از خدمت کناره گرفت و به روستای خود عزیمت کرد؛ از آن زمان دیگر از این روستا خارج نشد. در همین روستا نیز با زنی اصیل اما فقیر ازدواج کرد و همسرش‌ زمانی که او برای شکار به نواحی دوردست رفته بود سر زا رفت.

البته رسیدگی به امور ملک و املاکش چندی بعد موجب تسلایش شد، خانه‌ای با طرحی از خودش ساخت، کارخانه ماهوت‌بافی تأسیس کرد، درآمدش را به سه برابر رساند و از همین روی خود را باهوش‌ترین فرد سراسر آن نواحی می‌پنداشت و همسایه‌ها نیز که با کل خانواده و سگ‌هایشان به مهمانی‌اش می‌رفتند هرگز به خود جرئت نمی‌دادند با او مخالفتی بکنند.

ایوان پترویچ در روزهای کاری هفته بالاپوش مخملی به تن می‌کرد و در روزهای تعطیل کتی می‌پوشید که با پارچه محلی دوخته شده بود، حساب و کتاب مخارج دست خودش بود و هیچ‌چیز جز روزنامه سِنا نمی‌خواند. درمجموع همه از کوچک تا بزرگ دوستش می‌داشتند، هرچند او را فرد مغروری می‌دانستند. تنها کسی که با او رابطه خوبی نداشت نزدیک‌ترین همسایه‌اش بود که گریگوری ایوانویچ مورامسکی نام داشت.

ماشین تایپ

چرا نویسندگان نمی‌نویسند | دغدغه‌های نویسندگان حرفه‌ای

به‌نام بهترین، به‌نام رفیق

چرا نویسندگان نمی‌نویسند | دغدغه‌های نویسندگان حرفه‌ای

امروز عصر سه‌شنبه 4 دی 1403 هست بخش مهمی از وظایف روزانه‌ام رو انجام دادم و فرصتی شد تا درمورد یکی از موضوعاتی که مدت‌هاست توی ذهنمه دست به کیبورد بشم و براتون بنویسم، امیدوارم با مطالعه و تامل روی متون، نکاتش رو بگذارید توی کوله پشتی طلایی‌‎تون! در این مطلب به بخش مهمی از دغدغه‌های یک نویسنده واقعی می‌پردازم.

1- آزادی بیان

متاسفانه در کشور ما و کل کشورهای جهان آزادی بیان به معنای واقعی وجود نداره، کافیه درمورد یک مسئول، گروه، قومیت، مذهب، ارگان، شرکت، خانواده و… بصورت واضح صحبت کنی تا صفحه گوشیت روشن بشه و Private number یا no number به نمایش در بیاد که در این لحظه باشکوه دو راه داری!

1- متن رو پاک کنی و بگی، توی حالت نرمال نبودم، غلط کردم!

2- خودت بری توی گونی و منتظر باشی بیان ببرنت و ازت بازجویی کنن!

بعد از بازجویی هم یا با موی سفید برگردی خونه یا جسدت توی خونت پیدا بشه با صحنه سازی بی‌نظیر! این مورد فقط در یک کشور خاص اتفاق نمیوفته در همه کشورها با سطح‌ها و روش‌های مختلف وجود داره! یعنی شما مثلا توی آمریکا نمی‌تونی آزادانه کسی رو نقد کنی ولی بلیط بگیری بیای ایران، می‌تونی تن مادر نفر اول کشور رو توی گور بلرزونی و بلعکس، این‌جوری اذیتت نمی‌کنن که هیچ می‌برنت تلویزیون و بهت مدال میدن، شاید چندتا هندونه هم بدن بگذاری زیر بغلت و جان فدای اون کشور بشی!

2- پارادوکس، تناقض و قضاوت

یک نویسنده واقعی و حرفه‌ای به دلیل مطالعه زیاد و گسترده در اکثر حوزه‌ها، جوامع و فرهنگ‌ها به این نتیجه میرسه که ماست سفید، در عین حال می‌تونه سیاه هم باشه! هیچ درست و غلطی وجود نداره! یک نویسنده وقتی می‌خواد دست به قلم بشه، یک مسئله رو می‌تونه همزمان از چند زاویه نگاه کنه! بعد از بررسی زاویه‌ها هنگ می‌کنه و نمی‌دونه از کدوم زاویه بنویسه، مردد میشه و نگران چون از هر زاویه‌ای بنویسه، مردم زاویه مقابل ناراحت و عصبی میشن!

3- زندگی کردن زندگی‌ها در سایه خلاقیت و دانش

یک نویسنده حرفه‌ای توانایی این رو داره کفش‌های فرد یا افرادی که قصد داره درموردشون بنویسه رو بپوشه و تا جای ممکن خودش روبه اون فرد نزدیک کنه، زندگی فرد رو زندگی کنه و بعد تصمیم بگیره که این باعث میشه در اکثر مواقع به اون فرد حق بده و از نوشتن درموردش منصرف بشه!

4- ارزش زمان و کم آگاهی مردم جامعه

یک نویسنده حرفه‌ای قبل از دست به قلم شدن با خودش میگه آیا لازمه زمان با ارزشم رو هدر بدم وقتی اکثر افراد جامعه کشورم دنبال اینن که چه کسی شلوارش رو درآورد؟ چه کسی با چه کسی ازدواج کرد؟ همسر فلان بازیگر یا فوتبالیست به چه دلیلی از همسرش طلاق گرفت و زمان ترک همسرش چه جمله‌ای رو به زبون آورد؟ در فلان کشور وقتی کربه‌ای بچه دار شد بچش سالم بود؟ اگر سالم بود چه رنگی بود؟ کدوم کشور چه اشتباهی کرد و ما باید چه اشتباهی بکنیم، کدوم خواننده وسط کنسرتش رفت دستشویی و به چه دلیلی رفت؟ و…

تمام این موارد دست به دست هم داده و مانع نوشتن میشن و اگر هم نویسنده بعد از مدت‌ها مطلبی بنویسه تا چند هفته دلهره و اضطراب داره و ذهنش درگیره و فیدبک‌ها رو چک میکنه!

اینا رو نگفتم که نویسندگان واقعی رو ترسو جلوه بدم چون همین نویسندگان در سایه، فقط کافیه دست به قلم بشن تا معادلات یک کشور یا یک قاره رو تغییر بدن!

من احساس می‌کنم برخی از این عاشقان قلم مجبور شدن به حواشی بپردازن و رفته‌رفته باورها و عقاید ارزشمندشون تغییر کرده، همچنین خلاقیت و قدرت قلم‌شون رو از دست دادن!

به‌زودی بیشتر می‌نویسم 🙂

تفاوت ماشینی

ایجاد فاصله طبقاتی میان زن و مرد بعد از ازدواج

به‌نام بهترین

ایجاد فاصله طبقاتی میان زن و مرد بعد از ازدواج

امروز اومدم در مورد ایجاد فاصله طبقاتی میان زن و مرد اونم بعد ازدواج براتون بنویسم، شاید بگید رضا چرا چسبیدی به عشق و ازدواج و زندگی‌نامه و… باید بگم من از کودکی عاشق ریاضی فیزیک بودم نوجون که شدم علاوه‌بر ریاضی و فیزیک عاشق روان‌شناسی هم شدم یکی از دلایلش می‌تونه این باشه اما در کل من هم منطقی هستم هم احساسی ولی فعلا نمی‌خوام درمورد خیلی چیزا که علمش رو دارم صحبت کنم می‌خوام در مورد چیزای جدیدی که بهش رسیدم صحبت کنم، این مطلب رو خودم تجربه نکردم اما با مطالعه و تحقیق بهش رسیدم امیدوارم از مطالعه این مطلب لذت ببرید 🙂

اکثر ما انسان‌ها بر این باور هستیم که باید قبل از ازدواج فاصله طبقاتی رو درنظر بگیریم و به‌قولی پرنده‌باپرنده باز با باز ازدواج کنه اما چیزی که من با مطالعه و تحقیق بهش رسیدم این هست که این فاصله طبقاتی می‌تونه بعد از ازدواج ایجاد بشه من همیشه معتقدم رسیدن به شخصی مهم نیست، مهم ادامه دادن با اون شخصه مثلا خود من اگر بخوام، به هر شخصی که اراده کنم می‌تونم برسم اما چجوری؟ به چه بهایی؟ خب از اصل موضوع دور نشیم، فکر کنید یک آقا و خانم خوش تیپ و خوش اخلاق و هم‌طبقه در اجتماع باهم ازدواج کردن چند سال اول رو هم مثل یک زن و شوهر خوشبخت زندگی کردن، یهو آقا شروع می‌کنه خودش رو رشد میده، کتاب می‌خونه، با افراد جدید ارتباط برقرار می‌کنه، روی ایده‌هاش کار می‌کنه، اما خانم داستان ما رشد رو ول می‌کنه مثلا می‌گه آقایی بهم پول میده خودمم کار می‌کنم و دستم توی جیبم هست پس کار کنم، بخورم، بخوابم، تفریح کنم، حالا از اون طرف آقا داره روز به روز رشد می‌کنه و با افراد سطح بالاتری کانکت میشه، خانم هم ممکنه احساس خطر کنه و این موضوع رو به شکل حسادت و بد دل بودن بروز بده، فکر کنه شلوار آقایی می‌خواد دو تا بشه اما نمی‌دونه که آقایی رشد کرده و تفکرش با تفکر خانم دیگه همخونی نداره، کار به جایی میرسه که دیگه خانم توی یک دنیای دیگه زندگی می‌کنه و آقا توی یک دنیای دیگه هر دو هم به این فکر می‌کنن که ازدواج‌شون کاملا اشتباه بوده و می‌تونستن کیس مناسب‌تری رو برای زندگی انتخاب کنن و حتی ممکن هست این روند در ازدواج بعدی‌شون هم تکرار بشه و بگن ما چقدر بدبخت هستیم اما آگاه نیستن که مسئله جای دیگس 🙂

آیا دیدید بعضی آقایون نمی‌گذارن خانم‌شون رشد کنه؟ می‌دونید چرا؟ چون می‌دونن بی عرضه هستن و نمی‌تونن پابه‌پای خانم‌شون رشد کنن!

آیا دیدید آقایونی رو که تمام وجودشون رو می‌گذارن تا خانمشون رشد کنه؟ بعد خانم‌شون میگه ازدواج ما اشتباه بود و می‌گذاره میره؟

آیا دیدید خانوم‌هایی رو که تمام وجودشون رو می‌گذارن شوهرشون بره دکتر بشه و بعد اون آقای دکتر میگه ما دیگه به‌درد هم نمی‌خوریم و می‌گذاره میره؟

همه این‌ها نتیجه رشد یک‌طرف و ثابت موندن طرف مقابل هست اینو ننوشتم که خانم‌ها و آقایون مانع رشد هم بشن این مطلب رو نوشتم که بگم آقا و خانم عزیز پابه‌پای همسرت پیشرفت کن، آقا و خانم عزیز در رشد به هم کمک کنید، آقا و خانم عزیز خودت رو نه فدای همسرت کن نه همسرت رو نادیده بگیر، تنبل نباش، شمایی که داری این مطلب رو می‌خونی تو در این دنیا تنها هستی و هر قدمی که هر روز برداری روی زندگیت تاثیر مستقیم داره حالا می‌خواد اون قدم درست یا اشتباه باشه، آقا یا خانومی که داری این متن رو می‌خونی لطفا نچسب به همسرت که مانع رشدش بشی به جاش همراه با همسرت رشد کن و اگر عرضه رشد رو نداری بی‌خود می‌کنی مانع رشد یک انسان دیگه بشی و اون رو محدود کنی!

لطفا بعد از مطالعه این مطلب اگر ازدواج کردی نرو سراغ همسرت اول درباره رشد و پیشرفت مطالعه کن بعد اگر دیدی کسی مانع رشدت شده برو سراغش نه که بری بگی من می‌خوام چهارتا زن بگیرم رشد کنم همسرم نمی‌گذاره یا من می‌خوام شیشه بکشم رشد کنم همسرم نمی‌‎گذاره!

آنچه گذشت 1402

سالی که گذشت 1402 چه گذشت + صوت

به‌نام بهترین

سالی که گذشت 1402 چه گذشت + صوت

من برای اینکه تصمیم بگیرم این مطلب رو بنویسم و منتشر کنم 42 دقیقه و 1 ثانیه فکر کردم (از اول زندگی تا الان برای ثانیه به ثانیه زندگیم ارزش قائلم) نوشتن این مطلب و انتشارش برام کمی سخت بود چون بر این باورم هرحرفی، نوشته‌ای یا نظری که میدیم عواقب خوب و بدی و داره و من چون نمی‌تونم عواقب این مطلب رو بسنجم خیلی فکر کردم، این‌بار دلم می‌گفت ننویس، مغزم و روحم می‌گفت بنویس و من چون از 8 سالگی به بعد آدم بی‌پروایی شدم و این بی‌پروا بودن روز به روز قوی‌تر شد بنابراین تصمیم گرفتم مطلب رو بنویسم و منتشر کنم.

من می‌تونستم از اول زندگیم مثل یک معلول بیچاره بشینم کنج خونه، نون ماستم رو بخورم از خدا تشکر کنم و منتظر معجزه یا مرگم باشم این روش خیلی آسون بود اما من آب راکدی نیستم که بگندم، راه سخت و پر چالشی رو انتخاب کردم که در اون گریه هست، شکست هست، ناامیدی هست، ترس هست، افسردگی هست، نه شنیدن هست و… من با بی‌پروا بودن و شجاعت تا الان تونستم زندگیم رو بینهایت تغییر بدم و این راه رو ادامه میدم حتی با ترس و اشک و رنج و شکست و…

سالی که گذشت من تونستم قدرت تکلمم رو برگردونم و به کمک دکتری بسیار با شخصیت، باسواد و مهربان وضوح گفتارم رو از 40% به 100% برسونم همین‌جا اعلام می‌کنم از ایشون بینهایت ممنونم و تا زمانی که نفس می‌کشم مدیونشون هستم، البته فقط وضوح گفتارم شده 100% و هنوز باید تمرین کنم تا به درجه‌ای که مدنظرم هست برسم. این مهم‌ترین دستاورد امسالم بود.

مورد دوم بحث ازدواج هست، من امسال بازم به یک نفر پیشنهاد آشنایی دادم کسی که داخل فامیل بود اما وقتی که پیشنهاد دادم باهم بیشتر درمورد این موضوع صحبت کنیم گفت تو معلولی و نمیشه یعنی نکات مثبت به اضافه معلولیت مساوی شد با نمیصرفه 🙂 از نظر من (نمیشه) یک کلمه احمقانه هست و آدم یا یک چیزی رو می‌خواد و به دستش میاره یا نمی‌خواد و نمیره سمتش، شاید خواننده این مطلب بگه اگر بخواد و نشه چی؟ باید بگم اونی که می‌خواد و تلاش می‌کنه و نمیشه با اونی که اصلا تلاش نمی‌کنه در یک کفه ترازو قرار نمی‌گیرن، این موضوع رو هم نگفتم که فرد رو قضاوت کنم این نوشته صرفا یک زندگی‌نامه سالانه هست که کلی میشه ازش درس گرفت.

با این پیشنهاد آمار پیشنهادات ازدواج من در کل زندگی میشه 4 نفر از 22 سالگی تا 1402: اولی مجازی بود و سعی داشت پولم رو بگیره و چون من حواسم بود تیرش به سنگ خورد و رفت اما رفتنش طوری بود که من از نظر روحی صدمه دیدم چون دانش ارتباطم اندازه الان نبود (که البته اون ضربه منو خیلی رشد داد) نفر دوم: یک دوست بسیار انسان، بسیار باسواد و بسیار فهمیده بود که وقتی بهش گفتم مثل یک انسان باسواد و منطقی گفت من با پسر ایرانی ازدواج نمی‌کنم و همسر خارجی می‌خوام (از نظر من این فرد بسیار شبیه به من بود و هنوزم به عنوان یک دوست در ارتباطیم) نفر سوم: از فامیل بود که وقتی بهش پیشنهاد دادم گفت ای‌کاش زودتر گفته بودی من یک‌ماهه نامزد کردم (که وقتی اینو گفت من از ایشون عذرخواهی کردم و بهشون گفتم کلا پیشنهادم رو فراموش کن) و نفر چهارم که امسال بهشون پیشنهاد دادم که با ماشین حساب ایشون من بصرفه نبودم (اما از نظر من نحوه محاسبه‌شون اشتباه بود و امیدوارم ضرر نکنند، چون من برای همه خوبی می‌خوام حتی اونی که به من بدی کنه یا بهم صدمه بزنه) بازم اگر در سال جدید یک فرد بنظرم خوب باشه و ملاک‌های من رو داشته باشه، احساس کنم لیاقت بودن در کناش رو دارم و اونم لیاقت درکنارم بودن رو داره سریع، رک و صادقانه بهش پیشنهاد میدم چون آدمی نیستم که حرفی نزنم و کاری نکنم بعد بشینم حسرت بخورم، من حسرتی توی زندگیم ندارم چون عمل‌گرا هستم.

از بحث پیشنهاد ازدواج بگذریم می‌رسیم به کار و استفاده از اینترنت، من امسال 2.8 ترابایت اینترنت استفاده کردم (از اپراتورهای مخابرات، همراه اول، تک نت و ایرانسل) که بخش زیادی از این ترافیک صرف محتوای آموزشی شد، یک کار پاره وقت بهم پیشنهاد شد که قبول کردم (نصف روزم رو می‌گیره اما با برنامه‌ریزی همه وظایف زندگیم رو انجام میدم) امسال همش به کار، تمرین و آموزش دیدن گذشت و فرصت استراحت نداشتم و چون تعهد کاری برام مهمه، خیلی کم خواب شدم امیدوارم سال آینده بیشتر و بهتر زندگی کنم، حدود 12 سال روی دو زانو پشت کامپیوتر می‌ایستادم و کار می‌کردم اما امسال یک میز گرفتم و روی زمین کار می‌کنم، سختی‌های خودش رو داره اما راحت تر از پشت میز استادن هست (دلیل پشت میز ایستادنم هم این بود که کسی رو نداشته و ندارم، من رو روی صندلی بگذاره) هرچی هست می‌گذره و در سال 1403 خیلی بیشتر تلاش می‌کنم درسته توی یک اتاق و تنها گیر افتادم اما شرایط همیشه اینجوری نمیمونه، صبر و تلاش می‌کنم، خدا میبینه و بوم! دنیام عوض میشه.

سالی که گذشت همش کار کردم و وقت نشد دایره دوستیم رو گسترش بدم اما از تمام دوستانم که از سراسر دنیا برام فیلم می‌فرستن و همیشه کنارم هستن تشکر می‌کنم.

از آقای تشکر هم بینهایت ممنونم که مثل یک برادر در طول سه‌سال گذشته پشتم بوده و در کنارش دارم سریع‌تر رشد می‌کنم.

امسال از رفیقم یک نکته نگارشی یادگرفتم که توی نوشتن خیلی کمکم می‌کنه.

و اما تولد امسالم، امسال من در مورد تولدم چیزی نگفتم و دیدم حتی نزدیک‌ترین افراد زندگیم هم تولدم رو تبریک نگفتن (فقط رفیقم و چند نفر دیگه سورپرایزم کردن که بینهایت ازشون ممنونم) حتی کسانی که تولدشون رو تبریک گفتم هم یادشون نبود، این مورد برام اهمیتی نداشت و دیگه هم نداره من همون رضای سابق میمونم و از هیچ‌کسی، هیچ انتظاری ندارم، تصویر هدیه دوستم رو الان می‌گیرم می‌گذارم (تصویر رو گرفتم و در زیر گذاشتم، هدیه ماشین هست اون میز هم میزی هست که من سال‌ها جلوش روی دو زانو ایستادم و کار کردم)

نکات مهم: 1- من در این مطلب از کسی نام نبردم چون باید قبلش اجازه بگیرم و حریم شخصی برام مهمه 2- هر چیزی که گفتم صرفا جهت نوشتن زندگی‌نامه سال 1402 بوده و از هیچ‌کسی ناراحت نیستم کسی رو هم قضاوت نکردم 3- در این مطلب فقط به بخشی از زندگیم پرداختم و طبیعتا سختی‌ها و چالش‌ها بسیار زیاد بوده که ذکر نشده و منم یک قدرت ماورایی داشتم که حل‌شون کردم.

ممنون که تا انتها این مطلب رو مطالعه کردید نظری داشتید بنویسید. 1402/12/29 00:38 تایمی که با حساسیت برای نوشتن این مطلب و تولید تصاویر گذاشتم: 3 ساعت 33 دقیقه 47 ثانیه

نسخه صوتی